عاشقانه های کاغذی من...

سیلوم خوش اومدین...

 سیلوم من سانازم  تو زندگیم فقط یه بار شکست عشقی خوردم ولی الان یه فرشته دارم که خیلی همو دوس داریم

خانمی:3/12/76

آقایی:18/9/70

آشنایی:5/5/92

اولین دیدار:19/5/92

وحالا این وبلاگ رو به مناسبت تفلد عشقم دلس کلدم

امیر جون امیدوارم خوشت بیاد 

[ 18 / 9 / 1398برچسب:, ] [ ] [ sani ] [ ]

امتحان فیزیک...

 دیروز ساعت 4رفته بودم کتابخونه ناوی درس بخونم  جلو ساختمونش یه فضای سبز کوچیکه یه جای دنج پیداکردم نشستم غرق کتاب شدمReading a Book فک کنم یه نیم ساعتی گذشت حس کردم یه نفر پشت سرمه برگشتم دیدم امیره خشکم زد

گفت از مونا شنیدم میری کتابخونه گفتم بیام ببینمت!

یه چند لحظه واستاده بود بعد اخم کرد گفت نمیزاری بشینم؟

واااای عاشق این جور اخماتم امیر(جلوکسی اینجوری اخم نکنی ها!) اصن همونجا دلم میخواست یه ماچ محکم از لپت بکنم ، ماموره شک کرده بودهی رد میشد یه جوری نگا میکرد عشقم عصبی شد گفت چیه حاجی؟خواهرزادمه اشکالی داره؟

خواهر زاده؟؟؟وای این حرفش آخرخنده بود فک کنم از بهروز یادگرفته هرکی بهش گیرمیده میگه خواهرزادمه

ترسیدم شردرست بشه به زور راضیش کردم بریم پارک اگه نه کم مونده بود شماره بابامو بگیره بهش زنگ بزنه

رفتیم پارک روبه رو،گفتم امیر میتونی اینو توضیح بدی؟

وای الهی فداش شم چنان باحوصله نشست همه ی مسائلو برام توضیح داد از صدتامعلم بهتربود

هههههه دوتا از فرمولارو حدود نیم ساعت توضیح داد دیگه آخر کاریا دلش میخواست یه دل سیر کتکم بزنه بوخودا اصلا دیگه داشتم ازش میترسیدم ههههه

حالا بگذریم ساعت8ونیم رسوندم کتابخونه تابابام بیاد دنبالم خیلی خوش گذشت لحظه به لحظشو یادمه کلی خندیدیم امتحانمو عالی دادم الان بهش اس دادم گفتم امتحانمو خوب دادم هنوز که جواب نداده

امروز آموزشگاه برامون جلسه گذاشته اگه بتونم با امیر برم ههه خیلی باحاله اصن از لحظه لحظه ی عمرم استفاده میکنم تاحالا اینقدر وقت شناس نبودم اینم از معجزه های عشقه نه؟؟؟

امیرم خیلی دوست دارم In Love

خب ممنون که خوندید نظر فراموش نشه فعلا...

[ 20 / 9 / 1392برچسب:, ] [ ] [ sani ] [ ]

تولد امیر...

 

 امروز تفلد عشقم بود پارک فاطمی باهم قرار گذاشتیم ساعت 5:30 من براش یه پلیور مشکی گرفتم خیلی بهش میاد خودشم خوشش اومد  مونا دوستمم باهام اومده بود

امشب خیلی خوشگل شده بود بافت بادمجونی تیره با شلوار جین مشکی تنش بود موهاشم ریخته بود رو صورتش اصن وقتی دیدمش خواستم بپرم بغلش  یه نیم ساعتی توپارک نشستیم هوا سرد شد مامان مونا هم زنگ زد گفت بره خونه ماهم مونا رو رسوندیم خونشون بعد باهم رفتیم کافی شاپ خیلی رمانتیک بود ای کاش رابطمون همیشه همینجوری باشه

 دو فنجون قهوه سفارش دادیم هوا گرم بود فضا رمانتیک و عشقم روبه روم دیگه از خدا چی می خواستم؟؟؟

یهو کادورو گذاشتم روی میز تعجب کرد گفتم تولدت مبارک عشقم

گفت واای مرسی ساناز این که یادت بوده یه دنیا برام ارزش داره

گفتم:  امیر!این اولین جشنیه که باهمیم بیا دعاکنیم تا ابد باهم باشیم

بالاخره ساعت 7شدو زنگ پشت زنگ به امیر گفتم اگه میشه منو برسونه خونه باهم یه دوری هم توشهر زدیم

وقتی امیر میرسونتم خونه جلوی ایستگاه پیاده میشم تا یکم پیاده برم اگه هم کسی ببینه بگم بااتوبوس اومدم

جلو ایستگاه ترمز زد خواستم خداحافظی کنم تو چشمام نگاه کرد با یه لحن قشنگی گفت : مرسی نفسم امشب بهترین شب زندگیم بود

 اصن دست خودم نبود بغضم گرفته بود رومو اون ور کردم و بدون این که بهش نگاه کنم خدافظی کردم و پیاده شدم

امشب خیلی خوش گذشت الانم باید برم درس بخونم ؛فردا درسام خیلی سنگیه

امیرم خیلی دوست دارم تا ابد؛هیچکس جاتو نمیگیره

 فعلا ...

[ 18 / 9 / 1392برچسب:, ] [ ] [ sani ] [ ]